عشق یعنی برای زندگیم میجنگم
نوشته شده توسط : xc

خسته و شکسته تر از همیشه است
رمقی برایش باقی نمانده
در مردابی ساخته دست خودش اسیر است و هر روز و هر لحظه بیشتر فرو میرود
دیگر حتی دستش را برای نجات تکان هم نمیدهد
کنارم دراز میکشد
بی مقدمه میگوید من عاشق توام هیچ کسی به اندازه من تورا دوست ندارد
خواب و بیدارم لبخندی میزنم و کمی جابجا میشوم سالهاست که این جمله را نشنیده ام
اما بی تفاوت چشمانم را میبندم خسته تر از آنم که بخواهم نیمه شب به حرفهایش گوش دهم
ادامه میدهد
اراده کنی قلبم را از سینه بیرون میاورم بخواهی میمیرم
تکان هم نمیخورم
درد تمام وجودش را فرا گرفته به سختی به سمتم بر میگردد دستش را دور کمرم حلقه میکند به آرامی میگوید چطور می توانی کسی را دوست نداشته باشی تو عاشق هیچ کس نیستی نه من نه فرزندمان نه پدرت نه مادرت نه حتی دوستانت
کمی جا میخورم به فکر فرو میروم
یعنی من کسی را دوست ندارم؟
من اینگونه ام؟
منی که به لطافت و مهربانی شهره ام؟
عشق برایم کلمه گنگی میشود هرچه فکر میکنم جوابی نمیابم صدای زنگ ساعت میگوید 5صبح است
درحالی که از تخت پایین می آیم به چشمانش خیره میشوم ومیگویم عشق یعنی برای زندگیم میجنگم وبا تمام سختیها ادامه میدهم و لبخند میزنم
تو برای این زندگی چه میکنی؟
*ب*اران*





:: بازدید از این مطلب : 739
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 21 مهر 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک center>

قالب وبلاگ